محل تبلیغات شما

دیشب تا ساعت یک بیدار موندم و همینطور وبلاگ های مختلف رو می خوندم. بعد از یک مدت طولانی واقعا چسبید. همزمان با خوندن بعضی از نوشته ها حس و حالم رو می نوشتم اما فعلا به صورت پست موقت گذاشتمش، نمی دونم چرا؟!

 

صبح ساعت 6 بلند شدم و کارهام رو کردم که برم دانشگاه قبلی برای اینکه بعد از یکماه دوندگی تاییدیه تحصیلی و ریزنمرات مقطع قبلی ام رو بفرستن دانشگاه فعلیم. برخلاف تصورم نیم ساعته کارم تموم شد. نزدیک دانشگاه یک لوازم التحریری داشت که هفته پیش چهارشنبه که مجددا رفته بودم دانشگاه ، پشت ویترینش یه جامدادی کوچولو با طرح سنجاب و برگای پاییزی دیدم. اونروز انقدر اعصابم خورد بود از پیش نرفتن کارهام که حوصله ی خریدنش رو نداشتم، اما امروز رفتم و خریدمش. یادم افتاد که  بعد از دو سال یه جامدادی جدید خریدم. انقدر توی این دو سال دویدم که حتی فرصت رسیدن به دبستگی های کوچکم رو هم نداشتم

 

یازدهم ابانماه سنه ی هزار و سیصد و نود و هشت هجری شمسی

نفس های آخر پاییز

قسمت هایی از متن کتاب (درک یک پایان)

رو ,دانشگاه ,یک ,یه ,جامدادی ,ساعت ,بعد از ,یه جامدادی ,دو سال ,رو می ,بود از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها